سفر بی انتها/ قسمت اول، رخ سیاه شیطان

  • شناسه خبر: 54364
سفر بی انتها/ قسمت اول، رخ سیاه شیطان

خدا می خواهد به شرط چاقو در میقات به مسلخم برده و با ذبح کردنم خون سرخ و گرمم را به رخ سیاه شیطان بپاشد و بگوید هوشنگ از جنس اشرف مخلوقات است!

خانه » آخرین اخبار » سفر بی انتها/ قسمت اول، رخ سیاه شیطان

به گزارش “خانه خشتی“، وبلاگ خبرنما نوشت: لیلا نمی دانم ساعت چه موقع از زمان است؟ از قید و بند زمان آزاد شده ام، انگار زمان را گم کرده ام؟! حالا که مسافر خانه دوست شده ام بیشتر از گذشته بیقراری سراغ دل داغون و مچاله ام آمده است. تنها می دانم که زمان زیادی از نیمه شب گذشته، آبی آسمان خدا در این شب های پاییز منتهی به زمستان مثل آسمان کبود و سیاه دل من ستاره ای ندارد.

غصه و غم های همه عالم کائنات و دنیای قرارگاه خاک سراغ دل زخمی و پر از درد و رنج من که مثل خیال رخ یار نازک شده آمده است. براستی نمی دانم!؟ چرا خدا این اراده مطلق و بلا منازعه هوشنگ نارس و گس را به میقات فرا خوانده است.

لیلا گونی هایی پر از خاطرات شهدا را درون تالارهای دل وامانده از همراهی آنان گذاشته ام تا با خود به سرزمین کعبه آمال و آرزوهای بشریت ببرم هر چند که:

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل/ یک کعبه صورت است و یک کعبه دل

تا بتوانی زیارت دلها کن/ کافزون ز هزار کعبه باشد یک دل

لیلا می خواهم در این سفر به جز یاد و یاد و یاد شهدا خاک مرگ و مرده بر همه چیز و همه کس بپاشم.

شهدا اسوه و عصاره فضیلت های بشری بر روی قرارگاه خاک هستند، جای شهید همت خالی که خانمش می گفت همیشه به شوخی به او می گفتم اگر بدون ما بروی گوشهایت را میبرم…اما وقتی جنازه اش را آوردند دیدم که اصلا سری در کار نیست.

جای شهید چمران خالی که یک روسری به همسر لبنانی ا ش غاده جابر هدیه داد و گفت: بچه های یتیم خانه، دوست دارند شما را با حجاب ببینند.

جای شهید حمید باکری خالی که خانم فاطمه امیرانی همسرش می گفت به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود.

جای شهید زین الدین خالی که می گفت: در زمان غیبت امام زمان به کسی منتطر می گویند که منتظر شهادت باشد، خانمش می گفت هنوز صدای کمیل خواندنش را می شنوم. آیا باورتان می شود.

جای شهید عبادیان خالی که خانمش در مرثیه ای غم انگیز خطاب به شوهر شهیدش نوشت: بس نیست این همه سال دنبال تو دویدن و نرسیدن…؟ تا وقتی تو بودی از این شهر به آن شهر رفتن و آوارگی بود وقتی هم رفتی در بدری و بی کسی… پس کی نوبت من می شود.

جای شهید دقایقی خالی که توی وصیت نامه اش خطاب به همسرش نوشت: اگر بهشت نصیبم شد منتظرت می مانم، خانمش گفت بچه ها را بزرگ کردم و نگذاشتم آب توی دلشان تکان بخورد، زندگیست دیگر و حالا منتظر نوبتم نشسته ام تا او اینقدر پشت درهای باز بهشت انتظارم را نکشد… اللبته بد هم نیست…بگذار یک بار هم او مزه انتظار را بچشد.

جای شهید محمد اصغری خواه خالی که یک روز یکی از همرزم هایش به او گفته بود محمد من دلم به حال تو می سوزد که با این قد و قامت رشید هیچ جعبه ای پیدا نمی شود تو را داخل ان بگذارند چون همه تابوت ها از قدت کوتاهترند.

جای شهید حسن آبشناسان خالی که همسرش در تشییع جنازه به پسرهایش افشین و امین می گفت کف پای بابا را ماچ کنید…پای بابا خیلی خسته است…و پسرها هم کف پای بابا را می بوسیدند.

جای شهید علمدار خالی که می گفت برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید و در اخر دعا کنید که شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.

لیلا شهدا در سرای عند ربهم یرزقون می دانند که خدا از عاریه ای بودن هوشنگ خسته شده، خدا می خواهد به شرط چاقو در میقات به مسلخم برده و با ذبح کردنم خون سرخ و گرمم را به رخ سیاه شیطان بپاشد و بگوید هوشنگ از جنس اشرف مخلوقات است! خدا با فرا خوانم به سرزمین وحی می خواهد دهان بدخواهان و دروازه شهر را ببندد؟!.

لیلا خدا می داند که از دست به دست شدن و رسوایی بر سر کوی و برزن، افتادن، خوار شدن و شکستن و دوباره وصله کاری شدن نمی ترسم!!! خدایا از مغضوب شدن می ترسم!!! لیلا، هوشنگ تو، همان که آرزوی مرگ سرخ دارد، داغ کرده، وجودش از بند و قفس دنیا آزاد شده است و می رود تا لامکان شود. دعایم کن.

هوشنگ حمزه نژاد

برچسب ها:
اخبار رفسنجان خانه خشتی رفسنجان شهدا
تلگرام
دیدگاه‌ها
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خانه خشتی منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
در جواب نظر :

اخبار ویژه
اخبار رفسنجان