یادداشت/پیمان خیرخواه
پیامبرانه
جامعه امروز ما سخت دلتنگ پیامبر شده است. پیامبری که با مردم چنان معاشرت می نمود که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است. والا پیامداری که اگر از کسی خطایی می دید آن را نقل نمی فرمود و عذر هر عذر آورنده ای را می پذیرفت.
به گزارش “خانه خشتی“، نهنگی پیامبری را بلعید. پیامبر در شکم نهنگ به تسبیح و استغفار مشغول شد. نوای محزون پیامبر، هر روز در بطن نهنگ میپیچید و نهنگ از درون میلرزید. انگار تسبیحِ پیامبر در رگ و ریشهاش جریان می یافت و بر تار و پودش مینشست! پیامبرِ درونِ نهنگ شب و روز با خدا راز و نیاز میکرد و انگار هر روز بندِ تسبیحش پاره میشد و دانههای تسبیح غلت میخورد و از چشم نهنگ روی دریا میافتاد! دانههای تسبیح به دریا نرسیده دریا را به هم میریخت، طوفان میشد و موج میزد و دریا احساسِ تازهای مییافت! هر ذکرِ پیامبر در جانِ نهنگ شوری تازه به پا میکرد. نهنگ با تسبیحِ پیامبر جان میگرفت، شور میگرفت، خیز برمیداشت و بر دریا ضربه میزد! نهنگ از درون حس عجیبی داشت! آرام نبود، مثلِ همیشه نبود. خودش این را میفهمید. نهنگ، عاشق شده بود! نهنگ شب و روزش را با تسبیحِ پیامبر سرمیکرد، تا این که یک روز خداوند به نهنگ فرمان داد پیامبر را به ساحل برساند. حالا سال ها ست که دریا بر ساحل مشت میزند و دنبال پیامبری میگردد که با ذکرش جانِ تازهای به دریا بدهد… .
مَثَل جامعه امروز ما مَثَل همان دریایی است که پیامبر درونش را از دست داده و مدام می گوید: «اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و آله و غیبه ولینا و کثرت عدونا و قلت عددنا و شدت الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا. خداوندا! ما به درگاه تو شکایت مىکنیم از فقدان پیغمبرت و از غیبت مولایمان و از بسیارى دشمن و کمى تعداد ما و فتنه هاى سخت بر ما و غلبه محیط روزگار.» جامعه امروز ما سخت دلتنگ پیامبر شده است. پیامبری که با مردم چنان معاشرت می نمود که هرکس گمان می کرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است. والا پیامداری که اگر از کسی خطایی می دید آن را نقل نمی فرمود و عذر هر عذر آورنده ای را می پذیرفت. توهین و نفرین در نظام فکری و ادبی رسول الله جایی نداشت و باران تبسم میهمان همیشگی آسمان لب های آن عزیز بهتر از جان بود.
دلتنگ عزیز فروتنی شدیم که از صدر مجلس گریزان بود و به جای قرار گرفتن در جایگاه ویژه مسئولین هر جا را که خالی می یافت برای نشستن انتخاب می فرمود. این روز ها دل های بیمار ما محتاج حضرت طبیب است. طبیبی که به تعبیر امیرالمؤمنین پیوسته در گردش بود و با داروهاى خود بیماران غفلت زده و سرگشته را رسیدگى و درمان مىکرد. همان هایى که از فروغ حکمت بهره نگرفته و اندیشه خود را به انوار دانش هایى که اعماق جان را روشنى بخشد، تابان و فروزان نکردهاند. همان هایی که انسانیت را با ثمن بخس دنیا معامله و به خاطر مشتی پول، رحم و مروت را از طفلی چهارساله دریغ می کنند.
جایگاه پیامبر در نزد خدای سبحان به قدری عزیز و رفیع بود که هیچ گاه پروردگار عالم، پیامبرش را با نام کوچک صدا نمی زد. در قرآن کریم عبارت هایی مانند “یا ایها النبی” و “یا ایها الرسول” بسیار است اما “یا محمّد” در هیچ جای قرآن به چشم نمی آید. این در حالی است که کتاب الله پر شده از عباراتی مانند یا نوح، یا ابراهیم، یا موسی، یا عیسی و… .
نقل است که گروهی از تمیمیان برای پیگیری کاری به نزد پیامبر آمدند و ایشان را این گونه صدا زدند: «یا محمّد! اخرج الینا ای محمّد! بیا بیرون!» ناگهان آیه ای فرود آمد «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون. اى کسانى که ایمان آوردهاید، صدایتان را بلندتر از صداى پیامبر نکنید و همچنان که بعضى از شما با بعضى دیگر بلند سخن مىگویید با او به صداى بلند سخن نگویید، مبادا بىآن که بدانید اعمالتان تباه شود!»
بیست و هشتم ماه صفر سال دهم هجرت فرا رسید. در آن دوشنبه تلخ انصار و مهاجرین دور بستر رسول خدا جمع شده بودند. پیامبر چشمانش را گشود و فرمود: «دوات و قلمی برایم بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.» گستاخی فریاد زد: «این مرد هذیان می گوید و بیماری بر او غالب شده است. کتاب خدا برای ما کافی است!»
به راستی این نادان از کدام کتاب خدا سخن می گفت؟! کتابی که فریاد زدن در پیشگاه پیامبر را موجب تباهی اعمال انسان می داند یا کتابی که در آیه چهارم از سوره نجم، رسول الله را شخص راستگویی معرفی می کند که جز از روی وحی سخن نمی گوید.
ما در سال دهم بعثت در کنار پیامبر نبودیم تا از ایشان بپرسیم کاغذ و قلم را برای چه طلب فرمودند و سفارش ایشان پیرامون چه موضوعی بود. امّا همین قدر می دانیم که رسول خدا علی رغم آن وضعیت وخیم و بحرانی، در آخرین لحظات عمر شریف خود حسنین را در آغوش گرفتند و آنان را دو گل بوستان نبوّت نامیدند.
پیامبر همه را بیرون کرد و فقط امیرالمؤمنین، حضرت فاطمه، امام مجتبی و سیّد الشهداء را در کنار خود نگاه داشت. وصیت های پیامبر شبنم اشک را بر نرگس چشمان علی و فاطمه و فرزندانشان غلتاند. پیامبر که از دنیا رفت، دست امیر المؤمنین روی سینه اش بود… .
پیمان خیرخواه
(با الهام از نوشته های ملیحه سادات مهدوی)